جدول جو
جدول جو

معنی پشت آب - جستجوی لغت در جدول جو

پشت آب(پُ)
نام ناحیتی از ولایت سیستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 213)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشت سر
تصویر پشت سر
عقب سر، پس سر، پشت گردن، در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت خم
تصویر پشت خم
آنکه پشت خود را خم کرده یا غوز درآورده، خمیده پشت، گوژپشت
پشت خم پشت خم: نوعی راه رفتن با پشت خمیده برای پنهان بودن از چشم دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست آب
تصویر دست آب
آبی که با آن دست و رو را بشویند، آب دست، کنایه از وضو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
عقب پا، مقابل کف پا، پس پا، روی پا
در ورزش در کشتی فنی که برای زمین زدن حریف به کار می رود و پا را پشت پای او می گذارند و او را به عقب می رانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت رو
تصویر پشت رو
پشت آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو
پشت و رو کردن: برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید، کنایه از خلاف واقع نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ بَ)
موضعی است به گیلان و از آنجاست شیخ الاسلام عبدالقادر بن ابی صالح موسی بن جنگی دوست الجیلی مولد 470 و وفات 561 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ سَ)
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو).
- پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله.
- پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات).
فلکها را توانی پشت سر دید
بنور عشق اگر دل زنده باشی.
صائب (از فرهنگ ضیاء).
- در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
لغت نامه دهخدا
نام بلوکی در شرق دریاچۀ زره به سیستان، به روزگار قدیم آنرا پیش زره میخواندند، (تاریخ سیستان ص 297 ح و 378 ح)، و رجوع به پیش زره شود
لغت نامه دهخدا
(پُ پُ)
نام قریه ای است به یازده فرسنگی میانۀ شمال و مغرب بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ / تِ)
میوه های خشک در آب خیسانده. کشتۀ تر نهاده مانند آلو و گوجۀ برقانی (برغانی) و برگۀ هلو و زردآلو و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مسقوی (با یاء مشدد). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آبشار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دستاب. آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبدست. وضو. (آنندراج). آب وضو:
هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل
بلکه دستاب همه تسکین رضوان آمده.
خاقانی.
یاﷲالعجب، دست آب بر بساط عبقری ریختن و به عادت عقربی گریختن نه آیین جوانمردان و رسم جوانمردی باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101).
- دست آب ده، دهنده آب وضو. کسی که آب بر دست کسی ریزد تا برو وضو سازد: در وقت بیماریها آن مرحومه را تیماردار و خدمتگار وطشت نه و دستاب ده من بودم. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 102). دست آب ده مجاورانش.
تحفه العراقین خاقانی (از آنندراج).
، طهارت گرفتن یا استنجا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، بول. شاش. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبی که در ظرفی نزدیک تنور گذارند و با هربستن نانی دست را بدان تر کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). به لهجۀ شوشتری دس ّاو گویند و آن آبی است که نان بایان (نانوایان) در ظرفی کنند و در وقت نان پختن دست بدان تر نمایند تا حرارت آتش اثر نکند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به معنی پختن طعام هم آمده است، چه اگر گویند: فلان خانم ’دس او’ نیکودارد، یعنی خوب طبخ می کند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شناوری یا سباحت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). متناسب با تعبیر دست به آب (آب بازی، شناوری) داشتن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از بلوکات قزوین در جنوب شهر قزوین. عده قری 79. جمعیت 6000 تن. (از جغرافیای سیاسی کیهان). دشتبی. دستبی. و رجوع به دشتبی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت دریا. (یادداشت مؤلف) :
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آنچه با خرقۀ زاهد می انگوری کرد.
حافظ.
- هفت آب شستن، کاملاً پاک کردن. بسیار خوب شستن:
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حماره:
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم.
سعدی (گلستان).
، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده:
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم
گفتمش حلقۀ در خاصت
کند کرده ست تیزسوهانم.
روحی ولوالجی.
- دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن:
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
چراغ یقینم فرا راه دار...
سعدی (بوستان).
- آش پشت پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند.
- پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
لغت نامه دهخدا
(پُ)
وارونه. وارون. واژون. باژگون. باژگونه. اشن : پیراهنت را پشت رو پوشیده ای
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
نام یکی از دیه های تنکابن. (مازندران و استرآباد رابینو ص 106)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از دهستان های بخش بافت شهرستان سیرجان. این دهستان در جنوب بافت واقع است. محصول عمده غلات است. از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان قریۀ دولت آباد است. قرای مهم آن عبارتند از: وکیل آباد، محمدآباد و حسن آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زه آب. آب که از جائی نشت کرده و زهیده باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زراعتی که با باران کاشته شده باشد. زراعت دیمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشت رو
تصویر پشت رو
واژگونه، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آب
تصویر دست آب
آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. آب وضو
فرهنگ لغت هوشیار
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت خم
تصویر پشت خم
خمیده پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
قدم، عقب پا
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت آب
تصویر هفت آب
آب های بسیارومتنوع: (دهان بشست بهفت آب وخاک وتوبه کند بدست تو که نگوید چنین سخنهاباز) (کمال اسماعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت رو
تصویر پشت رو
وارونه، واژگونه
فرهنگ فارسی معین
پیوسته، پیاپی، پشت سر هم
فرهنگ گویش مازندرانی
خرده و تکه ی چوب که از بریدن چوب درختان در نجاری پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب افتاده، عقب، پشت سر
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهستان جنت روبار شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب سر، عقب مانده، با ناهنجاری و مشکل مواجه شدن، گوشت راسته ی گوسفند، نام مکانی در خانقاه پی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی